حساب!
جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۲۸ ق.ظ
بسم الله
می نشینی حساب می کنی. تمام ظرفیت های ذهنت را به کار میگیری و میسنجی. راه های مختلف را بررسی می کنی، احتمال ها را در نظر می گیری. و باز هم نمی شود. پاییز، با همه ی سردی و خیسی اش می ریزد توی دلت.
داشتم به فرقِ پاییز و بهارِ این روزهای شهر فکر می کردم. همین وقت هایی که بویِ نَمِ خاک می چمد وسطِ هوایِ خنکِ مه آلود. باران می بارید. قطره های ریز و کوچک می خورد توی صورتم. انگار فرقِ بارانِ پاییز و بهار، توی جوانه هاییست که به صدای زندگی اعتماد کرده اند، به رازق بودنِ خالق. داشتم فکر می کردم تمام این حساب و کتاب ها، تمامِ این جلوی دل ایستادن ها، همه اش به خاطر توست. این حساب ها جور در نمی آید. تو، خودت صاحبِ حسابی. حساب زندگی ام را بنویس به پای بهار. بگذار برای تو سبز باشم.
۹۶/۰۱/۲۵