دویدن

دویدن

برای رسیدن، باید بالا رفت... برای بالا رفتن، باید پرواز کرد...
و برای پرواز کردن، باید دَوید!

بسم الله


مثلِ همه ی آفریده هایِ خدا، از پیچیده و جذاب ترین واکنش های شیمیایی در سلول های بدنم، انرژی می گیرم، راه می روم، نَفَس می کشم و زندگی می کنم. درست مثلِ خودِ شما! و دوست دارم در کنارِ آفریده بودن، بنده بودن را هم بتوانم تجربه کنم. به هر حال دوست داشتنِ خوبی ها که عیب نیست :)

اینجانب، میرزا محمّد مُهاجِر هستم. (البته پرُ واضح است که آفریده ی مذکور در بیرون از فضای مجازی می تواند نام های دیگری هم داشته باشد! که چندان هم از نامِ حاضر، دور نیست.) چند سالی هست که مشغول تحصیلِ طب هستم و امیدوارم در این سال های باقیمانده، یاد بگیرم چطور می شود دردی را کم کرد، کودکی را از رنجِ بیماری نجات داد و لذت برد از لبخندِ خدا. دعای خیرِ شما در این مسیر کمکِ بزرگیست.

پیش از این، تجربه ی نوشتن در آیینه ها (که فعلاً موجود نیست!)، پریدن و صبح را داشته ام. که مطالعه ی مطالبشان خالی از لطف نیست. اینجا، امّا، امیدوارم شروعی منظم تر باشد برای نوشتن. (نوشته ها شبیه اند به آیینه. انگار می توانی خودت را درونشان تماشا کنی. و این چقدر لذت بخش می شود وقتی بعد از چند سال، تغییرات وجودی و بلوغِ نگاهت را تماشا می کنی!)

نظراتتان را برایم بنویسید. هر آن چه که به بهتر شدن کمک می کند. ترکیب نگاه های گوناگون به دیدنِ کاملِ فیل کمک می کند! (رجوع شود به داستانِ فیل و خانه تاریک از جلال الدین محمّد بلخی)


پی نوشت: یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. زمانی نه چندان دور، در وبلاگِ قصه ی ما، نویسنده ای توانا قلم می زد که نام خودش را گذاشته بود سیدعلی بنی حوا. سیدعلی متن های خیلی قشنگی می نوشت. جوری که انگار داری عشق را با جلوی چشمانت می بینی. حالا، نویسنده ی ما مدتی ست که رفته. و نامِ "دویدن" از او برایم به یادگار مانده. نوشتن مثل سیدعلی سخت است. باید واقعاً عاشق شده باشی و دست در دستِ محبوب، در کوچه باغ های درختانِ انار راه رفته باشی تا بتوانی آن جور بنویسی. که اللهم ارزقنی :)