سربندهای بی قرار - سوم
پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۴:۳۸ ق.ظ
بسم الله
در اتوبوس بودیم و صوتِ روایتگری حاجی مهدوی. می گفت بچه ها! اینجا طلائیه س. می گفت طلائیه عجب طلاییه! روز وفات مادر حضرت ماه بود و مقر قمر بنی هاشم. وقتی می آمدیم، ماه شب چهارده، از میانِ دست ها و چوب پرهای خادمین الشهداء و نوای خوشِ نوحه ی خداحافظی، لبخند می زد انگار.
سربندهای بی قرار، خاطرات راهیان نور دانشجویی، اسفند 95
۹۶/۰۱/۱۷