دویدن

دویدن

برای رسیدن، باید بالا رفت... برای بالا رفتن، باید پرواز کرد...
و برای پرواز کردن، باید دَوید!

هنرمندتر!

چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۲۲ ق.ظ

بسم الله

خوابیدم توی قبر. تنگ بود. چرخیدم به پهلوی راست. دستم را گذاشتم زیر سرم. صداهای بیرون، مبهم و ضعیف به گوش می رسید. آن طرف تر، مورچه ای جا به جا می شد. مقداری از خاک دیواره ریزش کرد. بالای قبر ایستاده بود. می گفت کی جرئت می کند برود این تو؟ آدم وحشت می کند...

داشتم به مرگ فکر می کردم. به یک حقِ انکار نشدنیِ لاجرم که می آید و بعدش خودت می مانی، بدونِ همسر، فرزند، پدر، مادر، خانه و زندگی... میلاد کنارم روی خاک شرهانی قدم می زد تا برسیم به اتوبوس ها. و اضافه  کرد: فقط عملت با تو همراه می شود.

فکر می کردم خوابیدن توی قبر با کفنِ سفید یک پایان عادی ست. آدم باید هنر داشته باشد که با لباسِ خودش، بدون غسل بگذارندش توی قبر. هنرمندتر اگر باشد، همان چند وجب جا را هم اشغال نمی کند. یکی بود، می گفت شهادت هنر مردان خداست.

#سربندهای_بی_قرار
#روایت_راهیان_نور
#اسفند_95


پ.ن: سر کلاس بودیم. استاد گفت بگویید حلوا! گفتیم. گفت حالا دهانتان شیرین شد؟!! و ادامه داد: به عمل است... نه به گفتن...

#برداشت_آزاد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۰۴
میرزا محمّد مُهاجِر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">