دویدن

دویدن

برای رسیدن، باید بالا رفت... برای بالا رفتن، باید پرواز کرد...
و برای پرواز کردن، باید دَوید!

فقط همین نبود...

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۱۵ ب.ظ

بسم الله

بعد از زیارت دانیال نبی و فلافل دو هزار تومانیِ شوش، رسیده بودیم اردوگاه کلهر. از شام و استراحت بعدش چیز زیادی نگذشته بود که گفتند بیایید رزمایش. رزم شب بود. گلوله ی مشقی و انفجار بود و همین نبود. رزم شب بود، عبور از کانال بود و نشستن مقابل مدافعانِ از حرم برگشته... رزم شب بود، روایت قصه ی دلدادگی و وابستگی بود و همین نبود. میهمانی بود. میهمان بودی و میزبان، خودش، با تن پوشی سپید، بر دوش، آمده بود به استقبالت.

پ.ن1: و فقط همین نبود. بخصوص بعدش اگر فهمیده باشی این، آخرین شب چنین برنامه ای بوده.

#سربندهای_بی_قرار
#روایت_راهیان_نور
#اسفند_96


پ.ن2: من حقمه که لایق نشدم... نوایی که بعد از زیارت، بر صحرا طنین انداز بود...



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۲۸
میرزا محمّد مُهاجِر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">